برای روزنامهنگاران، سخت است بپذیرند که یک نرمافزار ارتباطی با عمری سه، چهارساله گاهی میتواند خلاء رسانهی آنها را برای پیگیران یک خبر پُر کند.
شبکههای اجتماعی و نرمافزارهای ارتباطی اگرچه توانستهاند پیوند میان خبرنگاران و مردم را سهولت ببخشند و حایل میان خبرنگاران و سوژههای خبریشان را تاحدی بردارند، اما گاهی در «سرعت» انتشار اخبار، از خود آنها پیشی میگیرند. شاید طبیعی هم باشد؛ وایبر با بیش از 360 میلیون عضو و فیسبوک با بیش از یک میلیارد عضو، به عنوان پیشتازان تکنولوژیهای ارتباطی در واقع بیشترین شهروند-خبرنگاران را در سراسر جهان دارند؛ کاربرانی که اگرچه دانش و مهارت خبرنگاری را نمیدانند اما با اشتیاقشان برای به اشتراک گذاشتن رویدادهای پیرامون، بدون آن که برنامهریزی کنند، جریانهای خبری بزرگتری را به راه میاندازند. با این حال، آنچه اجازه نمیدهد شبکههای اجتماعی، جایگزین روزنامهها و خبرگزاریهای رسمی شوند «پردازش خبر» است؛ نگاهی حرفهایتر و عمیقتر به خبر و البته اطمینان از صحت و اعتبار آن.
اما با این وجود، در یک سالی که گذشت، در دست کم چهار رویداد در ایران، تکنولوژیهای ارتباطی بودند که جریان خبری ساختند و خبرگزاریها و به ویژه روزنامهها را هم به دنبال خود کشاندند و نه برعکس. در گزارش زیر، نگاهی انداختهایم به آن رویدادها و عملکرد رسانهها:
چالشی که از یوتیوب به روزنامهها آمد
اگر یوتیوب را نوعی شبکه اجتماعی بدانیم که افراد، از طریقِ به اشتراک گذاشتنِ ویدیوها، با یکدیگر صحبت میکنند و تماشاگران از طریق کامنتها، به آن گفتوگو میپیوندند، پس «چالش سطل آب یخ» هم از شبکههای اجتماعی به روزنامهها رسید. در میانههای فصل گرم سال 93 در یوتیوب، فیسبوک و گاهی هم اینستاگرام، ویدیوهایی از هنرمندان و ورزشکاران دست به دست میشد که سطلی از آب یخ را روی سر خود میریختند. آنها با موجی همراه شده بودند که یک جوان آمریکایی، برای شناساندن بیماری ALS و البته جمعآوری کمک مالی به راه انداخته بود و از پیامدهای عملیاش میتوان به دهها برابر شدنِ درآمد «انجمن حمایت از بیماران ALS» هم اشاره کرد.
اما آنچه باعث شد این موج، بالاخره تبدیل به خبر و گزارش در مطبوعات ایران شود، گره خوردنِ آن با شهرت افراد بود. در واقع هنگامی که این ویدیوها پیشتر توسط کاربران دیده شده بودند و در شبکههای اجتماعی بحثهای زیادی در نقد یا حمایت از آن شکل گرفته بود، روزنامهها یک قدم عقبتر، دربارهی «اصل خبر» نوشتند. این تاخیر زمانی در کنار یک محدودیت دیگر، باعث شد تا برای خبردار شدن از روند این موج، به جای مراجعه به روزنامهها، به شبکههای اجتماعی مراجعه شود؛ اما آن محدودیتِ دیگر، چیزی نیست جز عدم امکان نمایش فایل صوتی و تصویری.
روزنامهها، این روزها یکی از سنتیترین انواع رسانه به شمار میآیند که همواره قالب اصلیشان، مکتوب بوده است و اگرچه مدتی است که روزنامه همشهری و به تازگی روزنامه جام جم، امکانی را با عنوان «واقعیت افزوده» فراهم کردهاند تا با دانلود یک نرمافزار، بتوان فایلهای صوتی و تصویری مربوط به روزنامه را مشاهده کرد، اما این امکان هم هنوز محدود به دو روزنامه است و چندان فراگیر نشده است.
اسیدپاشیها؛ از شایعه فیسبوکی تا گزارشهای مطبوعاتی؟
کافی است کمی به عقب برگردیم تا یادمان بیاید خبر اسیدپاشی بر روی چند زن در اصفهان، روزهای اول، یک «شایعه فیسبوکی» به نظر میرسید. استتوسها با شک و تردید از صحت خبر میپرسیدند و کاربران، لینک سایتهای غیررسمی را که از «شنیدهها» نوشته بودند، بارها و بارها بازنشر میکردند. بخشی از تردیدها درباره وقوع حادثه بود و بخشی دیگر، دربارهی ادعای مطرح شده دربارهی ارتباط آن با امر به معروف و نهی از منکر. اما وقتی عکسهای ناراحتکنندهای هم از این ماجرا در شبکههای اجتماعی منتشر شد، خبرنگاران از نیروی انتظامی دربارهی صحت وقوع این اتفاق پرسیدند و پس از تایید خبرِ اسیدپاشیها، سیل گزارشها و گفتوگوها در رسانهها سرازیر شد.
روزنامهها اما طبق معمول، نسبت به سایتهای خبری، احتیاط بیشتری را در انتشار خبر به کار بردند و تنها بعد از اظهارنظر رسمی نیروی انتظامی و معاون رییس جمهور، آن را در صفحه یک یا صفحات داخلی خود کار کردند. اما آن سوی ماجرا، در شبکههای اجتماعی، همه چیز به سرعت درحالِ به روز شدن بود؛ اطلاعات، تصاویر، اظهارنظرهای غیررسمی و شاید تخیلی از قربانیان، طرح پرسش درباره علت حادثهها و حتی تحلیلهای سیاسی و جامعهشناختی. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم فیسبوک و البته وایبر به عنوان شاخصترین نرم افزار ارتباطی، در انتشار مطالبی که جامعه، خواهانِ خواندنِ آن بود، جلوتر از روزنامهها و رسانههای دیگر بودند. البته فضای ایجاد شده در جامعه باعث شد تا حساسیتهای مراجع قضایی نسبت به عملکرد مطبوعات در پوشش این اخبار بیشتر شود و آرام آرام فضا به سمتی برود که سردبیرها کمتر تیترهای صفحه اول را به این موضوع اختصاص دهند و در صفحات داخلی هم با احتیاط زیادی به آن بپردازند.
مرتضی پاشایی و وایبر به مثابه رسانه رسمی
پدیدۀ مرتضی پاشایی، علاوه بر آشکار کردنِ جنبههای تازهای از ظرفیتهای جامعهی ایران، نقطه ضعفهای قابل توجهی را هم در رسانهها و بویژه مطبوعات به نمایش گذاشت. نرمافزارهای ارتباطی و شبکههای اجتماعی همواره به عنوان منابع قابل اطمینان و دقیق، قابل تردید هستند اما دربارهی سوژهای که هر لحظه میتواند اتفاق تازهای در آن بیفتد، آنچه برای پیگیرانِ آن سوژه اولویت دارد «سرعت» است و نه «دقت».
رویدادهای مربوط به مرتضی پاشایی خوانندهی پاپ، بسیار فشرده و در کمتر از دو هفته پیش رفت؛ در دوران بیماری، رسانههای غیررسمی بودند که به طور مستمر از جزییات بهبود یا وخامت حال او مینوشتند و این که چه کسانی به عیادتاش رفتهاند. پس از انتشار خبر درگذشتِ او و تجمع هوادارانش در مقابل بیمارستان بهمن هم اگرچه چند خبرگزاری، گزارشهای تصویری اختصاصی منتشر کردند اما سرعت انتشار عکسها و ویدیوهای کمکیفیت شهروند-خبرنگاران بیشتر از عکسهای حرفهای عکاسان رسانهها بود. حتی ویدیویی که خبرگزاری فارس از آن تجمع بر روی خروجی خود قرار داده بود، مربوط به ساعت 7 عصر میشد درحالی که هواداران، ساعتها قبلتر گردهم آمده بودند.
دربارهی مراسم تشییع جنازه، رسانهها آمادگی بیشتری داشتند و مانند تجمع روبهروی بیمارستان، غافلگیر نشده بودند و گزارشهای مکتوب بیشتری از خبرنگاران منتشر شد. اما گردهماییها و شعرخوانیهایی که در دیگر شهرها رخ میداد نتوانست به همان سرعت به رسانههای رسمی وارد شوند و این خلاء را، وایبر و فیسبوک پُر کرد.
شنبه و روزِ انتشار روزنامهها اما نشان داد که آنها از غافله عقب ماندهاند. روزنامهها دو روز بعد از پایان این اتفاقات منتشر میشدند و میتوانستند صبح شنبه، خوانندگانشان را با یک گزارش خوب دربارهی تمام تجمعها یا مصاحبههای جذاب، یا تحلیلهای قوی و بهروز، غافلگیر کنند. اما چه کردند؟ اغلب، «خبر خامِ» درگذشت پاشایی همراه با عکسی تکراری و بارها دیدهشده از او را روی صفحه یکِ خود نشاندند. در روزهای بعد و پس از خوابیدن تبِ پاشایی هم اگرچه گزارشها و تحلیلهای اختصاصی خود را ارایه دادند اما زمان، گذشته بود و میل و رغبت خوانندگان برای خواندن آن مطالب، مانند روزهای پیشتر نبود.
گزارشهای «یهویی» به جای گزارشهای خبری
آلودگی هوای اهواز، و شهرها و استانهای نزدیک به آن، آخرین رویداد سال 93 بود که در آن، شبکههای اجتماعی از مطبوعات قویتر عمل کردند. چند روز از وخامت آلودگی هوا در اهواز میگذشت و یک یا دو روزنامه، عکس یک خود را به آن موضوع اختصاص داده بودند اما توجه بیشتر روزنامه معطوف به مذاکرات هستهای ایران در مونیخ بود که گفته میشد از حساسیت بالایی برخوردار است. با گذشت زمان و آنچه باعث شد در روزهای بعدی، مطبوعات به آلودگی هوای اهواز بپردازند، عکسهای «یهویی» و جوکهای بیرون آمده از دل شهرهایی بود که بی سر و صدا با معضل نفسگیرشان دست و پنجه نرم میکردند؛ شیوهای هوشمندانه برای انعکاس مشکلات که البته تاثیرگذار هم بود. آن روزها، انتظاری که از رسانههای رسمی و خبرنگاران باسابقه میرفت، گزارشهای میدانی و گفتوگو با مردم و البته سیاستگذاران بود اما روزهای بعد از وخیمتر شدن بحران آلودگی هوا و البته بعد از اظهارنظرهای رسمی درباره مدیریت دولت پیشین و البته رییس فعلی سازمان محیط زیست، روزنامهها هم به سراغ این موضوع آمدند.
آنچه در این گزارش بررسی شد، متفاوت است با «یافتن سوژه در فضاهای ارتباطی جدید» چراکه منشاء یک گزارش میتواند هرکجا باشد؛ در سطح شهر، یک پُست در فلیکر یا یک عکس در اینستاگرام. آنچه نگران کننده است، مرجع شدنِ رسانههای غیررسمی به دلیل ضعف رسانههای رسمی است؛ این که در گفتوگوهای روزمره دربارهی یک سوژهی خبری، بیش از آن که از گزارشها و مقالات یک روزنامه یا خبرگزاری نقل شود، از گروههای وایبری استفاده شود و با گذشت زمان، حدس و گمانها جای جریان آزاد، شفاف و قابل اطمینان را در اطلاع رسانی بگیرد.