علیاكبر قاضیزاده - راضی نبودیم ما كه موضوع بیماری حسین قندی رو شود. بیشتر به این امید كه خودش سرپا باشد و درباره دوره بیماریش مستقیم، همه را روشن كند. بخشی هم شاید به این ملاحظه بود كه او را و خانوادهاش را آزرده نكنیم. حالا اما روزگاری نیست كه بشود چنین رویدادی را پوشیده نگاه داشت.
بچههای دانشجو در مركز مطالعات و تحقیقات رسانه، در سال 84 یا 85 دسته ما را «دایناسورها» نام دادند و این اسم روی گروه ماند كه ماند. این نامگذاری چند شناسه داشت: دایناسورها بیش از نیم قرن عمر كرده بودند، پیشینه كار مطبوعاتیشان به دهه 50 شمسی برمیگشت و همه حالا تدریس میكردند. گویا آن بچههای اسمگذار خصلتهای آن جانداران دوره ژوراسیك را در این گروه میدیدند: درشتی، ترسآوری و از همه مهمتر در مسیر برافتادگی بودن. فریدون صدیقی، مهدی فرقانی، حسین قندی، یونس شكرخواه و صاحب این ستون در این گروه جای دارند. حالا جامعه و جامعه مطبوعاتی ما، بیهیچ تشویشی بیماری یكی از آن دایناسورها را تماشا میكند؛ رفتاری كه با روانشاد دریایی، حسین پرتوی، محمد فرنود و دیگران پیشینه دارد. در جامعهیی كه برای بیماری یك نوازنده، یك هنرپیشه یا یك ورزشكار اهل قلم اشك بر چشم مخاطبان میآورند، كسی حتی از برافتادن این دایناسورها خبر هم نمیشود. گویا برافتادن رسم دایناسورهاست.
دایناسورها تربیت روزنامهنگارانه اصولی دارند. با بزرگانی دمخور بودهاند كه حالا وجودشان كیمیاست. خود را خودشان ساختهاند و چون این حرفه را جدی میگیرند، انتظار دارند بچهها هم چنین نگاهی داشته باشند؛ آن هم در عصر یخبندان.
از من بپرسید میگویم، احساس حسین وقتی او را از درس دادن در دانشكده ارتباطات دانشگاه علامه كنار گذاشتند، ترك برداشت. تدریس در دانشكده خیابان كتابی افتخار بزرگ او بود. انتظار داشت رییس دپارتمان، استادان بزرگتر، دانشجویان یا نمیدانم شاید مطبوعات فریاد اعتراض برآورند؛ كسی به خود تكانی نداد. یعنی كسی كه حرفش اثر داشته باشد، چیز مهمی نگفت. به من میگفت بگذار یك ترم بگذرد، سراغم میآیند. چند ترم هم گذشت. باز هم در سكوت. از سال 86 ناگهان احساس كرد باید اندازههای دایناسوری خود را باز شناسد. باید باور میكرد اینجا بودن روزنامه اهمیت دارد، نه كیفیت بودن آن. در جام جم هم كارش گره خورد و نشد بدون حاشیه، متن آن روزنامه را ترك كند. نظریه «روزنامهنگار/ غسال» گرچه در اساس قابل دفاع بود، تلخی گزندهیی داشت و جوانان این حرفه را علیه او برانگیخت. از آن گفتنیهایی بود كه نباید گفت.
قندی كار مطبوعاتی را از كیهان هوایی آغاز كرد. گزارش «پرواز را به خاطر بسپار» كه بازسازی هنرمندانهیی از حمله به ایرباس ایرانی بر فراز خلیج فارس بود، در همان نشریه چاپ شد و خیلی صدا كرد. قندی با كنار هم گذاشتن نام و نشان قربانیان در فضای یك پرواز بی سرانجام از آن حادثه سوگنامهیی تكاندهنده ساخت. اما انصاف اینكه سردبیری در ابرار در سالهای پایانی دهه 60 و آغازین 70 بهترین دوران كار حرفهیی او بود. در ابرار هم گزارشی از كودكان عقبمانده ذهنی نوشت (اینجا اشك هم ماتم میگیرد) كه تصویری دلخراش از آن بچههای فراموش شده با رنگآمیزی كم نقص از كار درآمد. موضوع گزارش اما پرستاران آن آسایشگاه بود؛ نه ساكنان نگونبخت آن. در روزنامه اخبار هم كه در زمان خود خوب درخشید، اثر خوبی گذاشت و این روزنامه هم پایان تلخی داشت. همان دو جا بود كه سرانجام تیترهای دو سطری (هم اندازه) را دوباره رواج داد. منطق این بود: وقتی یك خبر دو محور مهم و پر كشش داشته باشد، میتوان آن دو محور را تیتر كرد؛ اما به شرطی كه در عمل هر دو محور همسنگ باشند و خود را اجبار نكنیم كه برای هر خبری دو تیتر بنویسیم. تیتر دو سطری در صفحه اول روزنامه به گرافیك صفحه لطمه میزد و فضای زیادی برای عناصر دیگر صفحه باقی نمیگذاشت. با این همه در ابرار و دیگر روزنامهها كه بود، نبوغ تیترزنی قندی آشكار میشد. در جامعه و توس جایگاهی و احترامی و عزتی داشت. در انتخاب هم از اول تا آخر ماند.
در زمینـــــه روزنامهنگــاری چهار كتاب نوشت: روزنامهنگــاری نوین (با همكــاری دكتر نعیم بدیعــی)، روزنامهنگــاری تخصــصی، مقالهنویسی در مطبوعات و تخیل در روزنامهنگاری. تصور میكنم پس از كتاب روزنامهنگاری دكتر معتمدنژاد، روزنامهنگاری نوین / بدیعی/ قندی، پرشمار فروش رفت. كتاب آخری او اما با یك پرسش جدی مواجه شد:
وزنامهنگاری و تخیل؟ جوهر حرف قندی قابل دفاع بود. اینكه روزنامهنگار باید در نوشتن از خلاقیتهای ادبی و قدرت فضاسازی برای رنگآمیزی سوژه بهره بگیرد. اما مگر میتوان عناصر عینی یك سوژه را به مدد خیال ساخت؟ نسل امروزی روزنامهنگار این سرزمین به قندی مدیون است؛ در این نمیتوان تردید كرد. چندین صد روزنامهنگار جوان در دو دههیی كه گذشت، زمینههای اصلی كار حرفهیی را از قندی آموختند و به كار گرفتند. كتابهای او راهنمای دانشجویان و علاقهمندان به این حرفه بود و هست و از اینها گذشته، مثل حسین قندی در جامعه مطبوعاتی این سرزمین، چند نفر را میشود سراغ كرد؟ كاش خیلی داشتیم. دوستان حسین قندی خیال دارند تنهایش نگذارند. اما درد این حرفه فقط قندی و پرتوی و فرنود نیست. وقتی گرد هم نشستیم تا راهی پیش پای خانواده حسین بگذاریم، تازه به یاد آوردیم كه اهالی مطبوعات یك چهاردیواری از خودشان ندارند تا در آن جمع شوند و از همكار از پا افتاده یادی كنند؛ حامی و به فریاد رسنده، پیشكش! سیزده سال پیش و به مناسبت درگذشت جهانگیر پارساخو نوشتم: «آسوده شد پارساخو از این بیگاری همیشگی و همه عمر كه اگر روزی نتوانستی یا نخواستی كار كنی، هیچ تنابندهیی یك كف دست نان به در خانه تو ندهد. راحت شد از این حرفه كه همه عالم طلبكار تو باشند و تو از همه دنیا خجالت بكشی». حالا هم وضع همان است كه بود. آقایی به نام علوی وقتی تازه وارد بودم، از روی خیرخواهی به من گفت: در این حرفه امید نان نیست، بیم جان اما فراوان هست. خیال میكردم قافیه میسازد. یك بار دیگر خیرخواه دیگری در سال 67 به من پند داد: این حرفه شیره جان آدم را مثل یك دانه انار میمكد و بعد یك بار دیگر زیر منگنه میگذارد تا آن چند قطره باقی هم بیرون بیاید تا پوستی برجا ماند كه فقط در خور دور ریختن باشد. به قول سید فرید قاسمی همین امروز اگر تمام روزنامهنگاران دارای بیش از 20 سال سابقه حرفهیی را یك جا گرد آورند و همه را معاینه كنند، به ندرت ممكن است در میان آنان كسی را یافت كه كمتر از شش عارضه جدی بدنی یا روحی داشته باشد. از آن سو كمتر كسی از این لشكر تار و مار هست كه اگر خدای ناكرده تنش به ناز طبیبان نیازمند شد، بتواند دو، سه میلیون تومان خرج سلامت خود كند؛ ندارد كه بكند. بچههایی كه دیروز به ما دایناسور نام دادند، امروز دایناسورچههایی هستند و چشم برهم بزنی دایناسور شدهاند؛ خیلی طول نمیكشد. اهل این حرفه اما باید برای روزگار درماندگی خود فكری بكنند. كسی برای ما آستین بالا نخواهد زد. روزنامهنگاران به این فكر كردهاند یك درمان ساده، امروز كمتر از 5 میلیون تومان خرج برنمیدارد؟ خبر دارید یكی از اهل این حرفه را پس از نارسایی قلبی، در بیمارستان نپذیرفتند تا همكاران دیگر سر رسیدند و پول دادند تا بستری شود؟ خبر دارید جنازه همكار دیگری را بیمارستان نگه داشت و تا خرج بیمارستان را نگرفت، ترخیص نكرد؟ از حسین پرتوی خبر دارید كه گوشه خانه افتاده است و اهل خانهاش راه به جایی ندارند؟ خبر دارید خرج و برج زندگی خانواده گرفتاران این حرفه را چه كسی باید بپردازد؟ باز هم بنویسم؟ آخر حرفهیی به این بی در و پیكری سراغ دارید كه ورود و خروج به آن چنین بی حساب و كتاب باشد؟ همین حسین قندی چند سال پیش به شوخی و جدی میگفت: باید دنبال یك شغل آبرومندتر برویم! یك روز هم در میان دو كلاس به خنده به من گفت: من نمیدانم این بچهها به چه امیدی میخواهند وارد این شغل شوند. بگذریم؛ كه گذشتنی هم نیست. ما هنوز هستیم و آرزو داریم حسین قندی دوباره به روزنامه و كلاس بازگردد؛ با آن قامت خدنگ و ظاهر همیشه آراسته و آن خنده همیشگی به قد و قواره جهان و جهانیان. به بچههای مطبوعات و آن انارهایی كه اگر بچلانی، هنوز آب دارند، اما عرض میكنم: از ما گذشت و میگذرد، به فكر فردای خود باشید؛ رسمش این نیست.
منبع:
روزنامهی اعتماد
پنج شنبه، 26 آبان 1390 - شماره 2312
علیاكبر قاضیزاده