تبلیغات در مدیانیوز

 
راهنمای آنلاین روزنامه‌نگاران
 
دوره‌های دانشگاهی رسانه و ارتباطات
 

--------------------------------------------
mevlana rumi
Jalaluddin Mohammad (Rumi), the Persian Sufi poet and Mystic
--------------------------------------------
مطالعات فرهنگی و رسانه‌ای
مطالعات فرهنگی، مطالعات رسانه‌ای، مطالعات ارتباطی
--------------------------------------------

 

آخرین اخبار


- گوگل ۳۲ نام دامنه را تصاحب کرد
- پرونده اکتا به دیوان دادگستری اروپا ارجاع شد
- اعتراض به خودکشی تعدادی از کارگران اپل در چین
- قوانین تبلیغات انتخابات مجلس شورای اسلامی
- فناوری‌های تشخیص چهره به کمک تبلیغات می‌آیند
- این هرم وارونه نمی‌ماند: پاسداشت ۴۰ سال روزنامه‌نگاری حسین قندی
- حمله هکرها به بازار بورس آمریکا در حمایت از جنبش وال‌استریت
- رئیس گوگل 1.5 میلیارد دلار سهامش را می‌فروشد
- تولید تبلت ۲۰۰ دلاری توسط ارتش پاکستان
- مایکروسافت چرخه زندگی ویندوزها را طولانی می‌کند

 

گروه خبری: note

تاریخ ارسال: جمعه، 11 تیرماه 1389  

 

آیا ‌روزنامه‌نگاری ‌همان سیاست‌ورزی ‌است؟

 
 

نگاه حمیدرضا ابک به ‌روزنامه‌نگاری ایرانی در همشهری ماه  

 
 

ماهنامه‌ی همشهری ماه، حمیدرضا ابک - قضای روزگار حکم کرده بود در سال‌های کودکی همنشین کسانی باشم که قد و هیکل و سن و قوت لگدهایشان باکیفیت‌تر از من بود. همکلاسی‌های قلچماقی که درس خواندن اولویت آخرشان بود و قاعدتا پسربچه نحیف و ریزه میزه‌ای که شاگرد اول می‌شود و 20 می‌گیرد برایشان جذابیتی نداشت اما همان روزگار به من فهمانده بود که بخواهم یا نخواهم اگر می‌خواهم در این جنگل زنده بمانم باید دل صاحبان قدرت را به دست آورم. همیشه در کیفم مشق‌های اضافی داشتم تا اگر «سبزی» و «صفری» طبق معمول همه روز، از انجام تکالیفشان سر باز زده بودند، دفترچه زاپاس را به آنها برسانم و نمره‌ای برایشان به ارمغان بیاورم که با من «رفیق» شوند و بعد از کلاس آویزانم نکنند.

قضای روزگار اما انگار دست از سر این حقیر برنمی‌دارد. آنچه در پی می‌آید گرچه صرفا طرح پرسش‌هایی است در باب «روزنامه‌نگاری و سیاست» اما هر چه باشد، مشق نگارنده نیست. تبیین مباحث نظری در عرصه رسانه کار پژوهشگران و استادان بنام است و جای پرداختن به چنین مباحثی قاعدتا دانشگاه. نهادهای عظیم فرهنگی قرار است پژوهش کنند و یک‌لاقبایانی چون حقیر قرار است به حاصل پژوهش‌‌های آنان اتکا کنند و استناد. اما انگار تقدیر همان است که عظیم‌الجثه‌ها مشق‌هایشان را ننویسند و یک‌لاقبایان جایشان دست به قلم شوند و برایشان نمره بگیرند؛ رخصت.

روزنامه‌نگاری در تمام تاریخ ظهور و بروزش کنشی از بنیاد سیاسی بوده است. روزنامه‌ها منتشر شدند تا بتوانند هزینه رفتارهای نادرست را افزایش دهند و از همین رو مفهوم «افشاگری» همچون گوشواره‌ای زرین همواره بر سیمای تابناک روزنامه‌نگاری جلوه‌گر بوده است. روزنامه‌نگاران به میدان آمدند تا اصحاب قدرت دریابند همواره در هر خلوتی، گوشی شنوا و چشمی بینا منتظر نشسته است تا خطایشان را ببیند و خفایشان را آشکار کند و مردمانشان را آگاه از این نکته که چه نشسته‌اید، زمامداران و صاحبان کرسی‌های صدارت و وزارت و وکالت چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند.

پیچیدگی جوامع، کار روزنامه‌نگاران را نیز پیچیده‌تر کرد. شکل‌گیری احزاب سیاسی، تودرتو شدن روابط فردی و حزبی در عالم سیاست، برداشته شدن مرز میان خلوت و جلوت در عرصه عمل سیاسی و از همه مهم‌تر پدید آمدن کارشناسانی که کنار دست اهالی قدرت می‌نشستند و هر بدی را نیک و هر ناشایستی را شایست جلوه می‌دادند، تعاریف ساده و نخستین را درباره اطلاع‌رسانی و خبر و تحلیل و افشاگری و حتی روزنامه‌نگاری تغییر داد.
اگر تا پیش از آن حکم، حکم شاه بود و خوب و بدش آشکار و روزنامه‌نگار خوب فقط کافی بود کمی جسارت فریاد داشته باشد و زبانی دلنشین، ظهور دولت- ملت‌ها و مکانیزم‌های پیچیده حاکمیتی و در هم تنیده شدن منافع شرکت‌های سرمایه‌سالار با منافع کسانی که خود را رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر و رئیس حزب می‌نامیدند، هم کار را و هم شرایط را برای روزنامه‌نگاران دشوارتر کرد. حالا دیگر برای نوشتن یک عبارت کوتاه باید کرور کرور کتاب می‌خواندی و با صدها نفر بحث می‌کردی و از روابط پشت پرده سردرمی‌آوردی و تازه اگر از تمام این آزمون‌ها سربلند بیرون می‌آمدی، معلوم نبود بتوانی چیز درخوری بنویسی و منتشر کنی و از آن مهم‌تر از کجا که تو و روزنامه‌ات آن‌قدر محبوب و اثرگذار باشید که مخاطبانت آن همه طمطراق مستتر در رفتارهای حاکمان را کنار بنهند و از دریچه‌ای به جهان بنگرند که تو فرا رویشان گذاشته‌ای.

کار به اینجا ختم نشد. سیطره شرکت‌هایی که حالا دستی هم بر آتش قدرت داشتند بر رسانه‌ها و باز شدن پای ارباب رسانه به میزهای ناهار و شام ارباب قدرت، روزنامه‌نگاران را در برابر این پرسش مهیب قرار داد که آیا به راستی آنچه ما منتشر می‌کنیم، تلاشی برای دست یافتن به حقیقت است یا کوششی برای ساختن نردبان از ما بهتران، برای رسیدن به پله‌های بالای قدرت؟
خواجه پندارد که طاعت می‌کند / بی‌خبر کز معصیت جان می‌کند

آغاز ماجرا

روزنامه‌نگاری در سرزمین ما همچون تلگراف و خط آهن و طیاره و دستگاه آندوسکوپی، پدیده‌ای است «وارداتی» و حاصل حیرت نخستین ایرانیانی که با «فرنگ» و جلوه‌هایش آشنا شدند. مردمانی که ابتدا تلفن همراه می‌خرند و سپس می‌اندیشند که اساسا به این «ماسماسک» چه نیازی داشته‌اند و اول تلگراف وارد می‌کنند و بعد فکر می‌کنند که مگر در زندگی روزمره ما سرعت انتقال اخبار اهمیتی دارد که بخواهیم بی‌خیال کبوتر نامه‌بر شویم و خبر مردن قاطر مش‌نوروز را با تلگراف به ساکنان شهر بجنورد مخابره کنیم، همان بلایی را بر سر روزنامه آوردند که بر سر تئاتر و سینما و آشپزخانه اوپن و فلسفه.

ذکر همین مصیبت را می‌توان سال‌ها گفت و به پایش اشک ریخت اما تمام داستان چیزی نیست جز همین مختصر. دقیقا به همین خاطر است که روزنامه‌نگاران ایرانی سال‌ها و دهه‌ها دیرتر با پرسش‌هایی مواجه شدند که شاید در آغاز کار باید به آنها پاسخ می‌دادند: آیا روزنامه‌نگاری کنشی سیاسی است؟ آیا سیاسی بودن روزنامه‌نگاری بدین معناست که روزنامه‌نگاران سیاستمدارند؟ آیا سیاستمدار بودن آنها به این معناست که باید وارد عرصه قدرت شوند؟

پاسخ به این پرسش‌ها در هر شرایطی می‌تواند منشا سوتفاهم شود؛ فقط به این دلیل که کشور ما در عرصه پژوهش‌های رسانه‌ای در فقر مطلق به سر می‌برد. دانشکده‌های روزنامه‌نگاری سال‌هاست که به «نرم خبر» و «سفت خبر» (به کسرسین) اکتفا کرده‌اند و شاهکارشان را همان تیتر «شاه رفت» می‌دانند و دانشجویان روزنامه‌نگاری را فرم به دست به اقصی نقاط شهر گسیل می‌کنند تا آنها به آب پایان‌نامه برسند و استادانشان به نان مفت پژوهش‌های سفارشی‌ای که از نهادها گرفته‌اند و می‌خواهند مفت تمامش کنند و قسط سومش را بگیرند و خلاص.

روزنامه‌نگاران همچنان در هزار توی معیشت و سیاست و بیکاری و عقوبت گرفتار آمده‌اند که مجالی برای تامل و حوصله‌ای برای اندیشه ندارند؛ تا چه رسد به اینکه غور در مبانی کنند و صغری و کبری بچینند و گوهر استدلال از صدف گفت‌وگو بربایند. سیطره «روزمرگی» بر روزنامه‌نگاری فرصت اندیشیدن را نابود کرده است.

مرام‌نامه‌ها و تناقض‌ها

درست همان زمانی که رئیس دولت نهم - محمود احمدی‌نژاد - در پیام‌ها و نطق‌هایش سخن از ضرورت ورود زنان (بخوانید خانم‌ها) به استادیوم‌های فوتبال گفت، جمع کثیری از مراجع عظام با این موضوع مخالفت کردند و حجم زیادی از استفتائات مبتنی بر حرمت و کراهت این عمل به دست مقلدان رسید. روزنامه‌های مخالف دولت تیتر فردایشان را پیدا کرده بودند: «مخالفت مراجع عظام با دستور رئیس‌جمهور».

این اتفاق در مورد روزنامه‌هایی چون جمهوری اسلامی، کیهان و... طبیعی بود. مخاطبان این روزنامه‌ها می‌دانند که روزنامه مورد نظرشان سال‌هاست بر مبنای یک اساس‌نامه نانوشته منتشر می‌شود که اجازه کوتاه آمدن در‌مورد بسیاری اصول را به آنها نمی‌دهد. طبیعی است که اگر رئیس دولت هشتم و پنجم و پنجاهم هم این‌چنین حکمی صادر می‌کرد، در این روزنامه‌ها با چنین عکس‌العملی مواجه می‌شد. اما در این میان، روزنامه‌های دیگری هم بودند که به نحو حیرت‌انگیزی تیتر اول آن روزشان همسو با تمام روزنامه‌های رقیب بود. این روزنامه‌ها که عمدتا به اردوگاه اصلاح‌طلبان تعلق داشتند از سوی مخاطبانشان با این پرسش مواجه شدند که به راستی موضع شما در قبال مساله حضور خانم‌ها در استادیوم آزادی چیست؟ اگر در مرام‌نامه رسانه‌ای این روزنامه‌ها اطاعت از مراجع تقلید اصل مسلم و انکارناپذیر است، آیا نظر آیت‌الله‌العظمی صافی گلپایگانی درباره چهارشنبه‌سوری را هم می‌پذیرند؟ آیا اساسا حاضرند همین ولایت‌پذیری از مراجع عظام را یک بار کنار لوگوی روزنامه‌شان منتشر کنند؟

روزنامه‌نگاری در تمام جهان کنشی از بنیاد سیاسی است. تمام روزنامه‌های مهم جهان درباره موضوعات روز صاحب نظر و موضع‌ هستند و تحلیل‌ها و خبرهایشان را بر اساس همان نظرات و مواضع منتشر می‌کنند. به همین دلیل هم روزنامه‌ای ارگان تفکر لیبرال می‌شود و روزنامه دیگری چپ‌ها را نمایندگی می‌کند. هر کدام از آنها مرام‌نامه‌ای دارند که در هر شرایطی بر اساس آن عمل می‌کنند. هیچ ربطی هم به این موضوع ندارد که جورج بوش رئیس‌جمهور باشد یا باراک اوباما. چپ‌ها تا همیشه تاریخ چپند و لیبرال‌ها در تمام مواضعی که اتخاذ می‌کنند لیبرال. مرام‌نامه آنها برای تمام بخش‌ها و زیربخش‌های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی هم برنامه دارد. آنها ممکن است بر اساس همین مرام‌نامه، پدر صاحب بچه یک وزیر یا یک حزب را دربیاورند اما از هر گونه رفتار و اظهارنظر سیاسی که مطابق با مشی و مرامشان باشد هم استقبال می‌کنند.

روزنامه‌های منتقد دولت سازندگی زمین و زمان را به هم می‌دوختند تا ناکارآمدی دولت را به رخ بکشند و نام این رفتار را انتقاد می‌گذاشتند و اتفاقا راز فروش و موفقیتشان هم همین بود. اما در آن زمان کسی نپرسید که آیا بر اساس مرام‌نامه روزنامه شما رفتار ناشایست مساوی با هر رفتاری است که از دولت سر بزند؟ آیا انتقاد روزنامه‌نگارانه به معنای مخالفت با هر آن چیزی است که از ذهن صاحبان قدرت می‌گذرد و بر زبانشان جاری می‌شود؟ آیا در تمام این هشت سال موردی پیش نیامده که در دستور کار هیات وزیران قرار گرفته و تصمیمی باشد در راستای بسط و گسترش آموزه‌هایی که شما به آن معتقدید و براساسش مرام‌نامه تصویب کرده‌اید و روزنامه منتشر می‌کنید؟ مثلا اگر دولت مستقر تشخیص بدهد که باید به روزنامه ما کمک مالی کند، باز هم حاضریم این اقدام دولت را خطا برشمریم و بر کوی و برزن جار بزنیم که دولت در اقدامی ناشایست به ما کمک کرده است؟

«روزنامه باید صاحب گزاره باشد»، جمله‌ای است که سال‌هاست به عنوان اصل حرفه‌ای روزنامه‌نگاری میان اصحاب رسانه جا افتاده است. اما تمام دعوا بر سر قرائت ما از همین جمله است. گزاره داشتن یعنی چه؟ آیا سیاسی بودن یک روزنامه «گزاره‌دار» بودن آن را تضمین می‌کند؟ تجربه نشان داده است که مخاطبان از روزنامه‌هایی که به بهانه حفظ اعتدال، اخبار و گزارش‌هایشان را از هر گونه موضع‌گیری تهی می‌کنند استقبال چندانی نمی‌کنند. روزنامه‌های گل و بلبلی به کنار، در میان روزنامه‌های سیاسی هم مخاطب ترجیح می‌دهد با روزنامه‌ای مواجه شود که مرام‌نامه مشخصی داشته باشد و در زمان وقوع حوادث موضعی بگیرد که از آن انتظار می‌رود. یکی به نعل زدن و یکی به میخ فرود‌ آوردن ممکن است در سیاست ابزاری مطلوب (و نه ضرورتا ممدوح) باشد اما در روزنامه‌نگاری متاع چندان پرخریداری نیست. ولی همان تجربه هم نشان می‌دهد که مخاطبان به همان میزان که از همسویی کورکورانه و سفیدنمایی مطلق روزنامه‌ها بوی «بستن» و هماهنگ بودن استشمام می‌کنند، نسبت به روزنامه‌هایی که کلا مخالفند و برای ابراز مخالفتشان از هر ابزاری بهره می‌گیرند هم بوی قدرت‌طلبی و «من اگر جای تو باشم همه چی حل می‌شه» را در مشامشان مزمزه می‌کنند.

در ماه‌های پس از انتخابات موضع‌گیری‌های منتقدانه فرزند استاد شهید، از علی مطهری سوژه‌ای فعال برای تیتر یک شدن در بسیاری رسانه‌ها ساخت. حتی سایت‌های اینترنتی هم ترجیح دادند به انتقادهای او استناد کنند تا حرف‌هایی که خودشان داشتند. در این میانه اتفاق جالبی رخ داد؛ انتقاد فرزند استاد از مواضع فرهنگی دولت با استقبال فراوان رسانه‌ها مواجه شد. اما به محض اینکه مطهری رئیس‌جمهور را در حوزه فرهنگ «لیبرال» نامید و ارباب رسانه دریافتند که ای بابا انگار ایشان به کندروی احمدی‌نژاد در مسائل فرهنگی انتقاد دارد و توقعش از نسبت دولت و فرهنگ حداکثری است و نه حداقلی و جنس انتقادش 180‌درجه با مواضع آنها تفاوت دارد، لایش را درز گرفتند، فتیله را پایین کشیدند و ترجیح دادند ناشر اختصاصی آثار شهید مطهری بیشتر به همان اقتصاد و سیاست و این‌جور چیزها بپردازد.

روزنامه‌ها در سال‌های پس از انقلاب بیش از آنکه روزنامه باشند و ناقد قدرت موجود، ترجیح دادند حزب باشند و خلئی را پر کنند که قرار بود احزاب سیاسی متولی‌اش باشند. شاید به همین دلیل بود که نسبت دولت‌ها و روزنامه‌ها در کشور ما هرگز بسامان نشد و احتمالا تا آینده دور هم نخواهد شد. دولت‌ها می‌دانند که گردانندگان روزنامه‌های حزبی چهار سال انتقاد می‌کنند تا در انتخابات بعدی به جای آنها بنشینند و به همین خاطر است که دلیلی برای اعتماد به آنها نمی‌بینند و چپ و راست آنها را به سیاه‌نمایی و فضاسازی مسموم متهم می‌کنند.

متولیان روزنامه‌ها هم دقیقا به دلیل ماهیت سیاسی‌شان اساسا روزنامه را ابزار «کسب» قدرت و نه «نقد» آن می‌دانند. آنها هم استدلال خودشان را دارند. می‌گویند وقتی به هزار و یک دلیل فعالیت حزبی در این کشور دشوار است و گرفتن مجوز یک روزنامه و انتشار آن آسان‌، چرا باید راه دشوار را برگزینیم و خودمان را از میانبرها محروم کنیم؟ هیچ‌کس هم به این پرسش نمی‌اندیشد که آیا این وظیفه روزنامه‌هاست که مشکلات ناشی از خلا احزاب را پر کنند؟ اصلا کسی از خودش می‌پرسد که تکلیف همان مفهوم «حقیقت» که در کلاس‌های روزنامه‌نگاری از آن دم می‌زنیم چه می‌شود؟

اشتباه نکنید. اتفاقا روزنامه‌نگاران کمترین سهم را در وقوع این رخداد دارند. آنها برای انجام فعالیت فقط چند انتخاب محدود دارند. انتخاب بین روزنامه دولتی و غیردولتی (که البته کم‌کم و با افول تعداد روزنامه‌هایی که با سرمایه شخصی منتشر می‌شوند، همین انتخاب هم در حال از بین رفتن است)؛ انتخاب بین روزنامه این طرفی یا آن طرفی؛ انتخاب بین روزنامه این حزب یا آن حزب.

جالب اینکه سیاسیون متاخر پایشان را از گلیم روزنامه‌ها هم فراتر برده‌ و به تیراژ اندک و بسیار نشریات زرد هم چشم دوخته‌اند. به هر حال هر نشریه‌ای هر چقدر هم زرد باشد یا کم‌تیراژ، روز مبادا به کار می‌آید و با انتشار یک عکس آن‌چنانی بر جبین جلدش می‌توان پشیزی رای گرد آورد. اما فراموش نباید کرد که به هر حال روزنامه‌نگاران هم به این وضعیت تن داده‌اند؛ باز هم به هزار و یک دلیل موجه و ناموجه. بگذریم که در بعضی موارد آنها هم بدشان نیامده از نمد قدرت کلاهی برای خود بدوزند و رفته‌اند و با سوار شدن بر پله‌برقی روزنامه، سریعا به وزارتخانه و وکالتخانه‌ای «هلی برد» شده‌اند. پرسشی از روزنامه‌نگاران اگر وجود داشته باشد، بیشتر از این جنس است که وقتی «ما» اعضای این قبیله انتخاب کرده‌ایم که تا ابدالآباد ناظر و ناقد قدرت بمانیم و با تکیه بر همین اصل است که از صاحبان قدرت و مردم می‌خواهیم که به ما اعتماد کنند، چه بر سرمان می‌آید که منتهای آمال و سرفصل آرزوهایمان رفتن این یکی و آمدن دیگری می‌شود و خواسته و ناخواسته حلیم حاج عباس هم می‌زنیم و با اتکا به اعتماد مردم، گلیم‌های زرد را از زیر پای یک سیاستمدار می‌کشیم و فرش‌های قرمز را زیر پای سیاستمدار دیگری پهن می‌کنیم؟ اینجاست که مرز روزنامه‌نگاری و سیاستمداری از بین می‌رود و روزنامه‌ها «دولت سایه» می‌شوند و سیاستمداران هم خشنود که چه کسی می‌توانست بهتر از این بساطمان را علم کند و ساز ما را کوک.

اما به راستی سیطره سیاستمداران بر روزنامه‌ها از کجا ناشی شده است؟ بیایید خوشبینانه بررسی کنیم؛ آیا متولیان امور فرهنگی از وضع موجود راضی‌اند؟ آیا روزنامه‌نگاران به عنوان اهالی صنف از این اتفاق خرسندند؟ آیا اساسا جز سیاستمداران کسان دیگری هستند که راضی باشند روزنامه‌داری کنند و نخواهند بعد از مدت کوتاهی در فهرست نمایندگان مجلس یا اعضای شورای شهر جا خوش کنند؟

مدیران مسؤول یا نمایندگان احزاب

نگاهی اجمالی به فهرست مدیران مسؤول روزنامه‌ها در سال‌های اخیر و ماضی یک نکته را روشن می‌کند. هیات نظارت بر مطبوعات در تمام دوران تشکیلش و اصولا متولیان صدور مجوز روزنامه از ابتدای وجودشان ترجیح داده‌اند صاحبان مناصب سیاسی را نامزد مدیریت روزنامه‌ها کنند. در تمام دولت‌های پس از انقلاب اسلامی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با مساله «رنکینگ» سیاسی افرادی مواجه بوده است که درخواست انتشار نشریه داشته‌اند. عملکرد این وزارتخانه در قبال صدور مجوز، در تمام دوره‌ها با تمام اختلاف‌های بسیاری که در آن مشاهده شده مبتنی بر یک اصل اساسی بوده: آنکه ماهنامه دارد ضرورتا نمی‌تواند هفته‌نامه داشته باشد و آنکه هفته‌نامه دارد معلوم نیست بتواند به «باشگاه روزنامه‌داران» بپیوندد.

متولیان امور هیچ ابایی از ابراز این سیاست نداشته‌اند. آنها معتقدند مبنایشان برای آغاز این رویکرد، درک صحیحی است که از نظام سیاسی کشور ما دارند و استدلال می‌کنند که اساسا عضویت در «باشگاه روزنامه‌داران» بیش از آنکه به نفع افراد غیرسیاسی باشد، به ضرر آنهاست و نتیجه‌ای جز خسارت به بار نمی‌آورد.

بررسی صحت و سقم این استدلال به جای خود اما چنین رویکردی به فرض صحت استدلال مندرج در آن، نتایج خاص خود را به همراه خواهد داشت. قاعدتا در چنین شرایطی روزنامه‌نگاران با انتخاب روزنامه‌های موردنظرشان ناچارند دست به انتخابی کاملا سیاسی بزنند. فعالیت در روزنامه کیهان همان اندازه با فعالیت در روزنامه اطلاعات متفاوت است که تعلق خاطر سیاسی به حسین شریعتمداری و سید محمود دعایی. شاهدان عینی می‌توانند فهرست بلندبالایی از روزنامه‌نگارانی ارائه کنند که در عین تفاوت دیدگاه با مدیران مسوولشان در روزنامه‌های آنها مشغول به کار شده‌‌اند. اما این اتفاق به هیچ وجه نمی‌تواند نافی نتیجه‌ منطقی‌ای باشد که از رویکرد متولیان صدور مجوز ناشی می‌شود. اولا روابط روزنامه‌نگاران در کشور ما دقیقا مشابه با سیاست، بیش از آنکه بر مبنای قواعد و ملاک‌های روشن و مشخص اعتقادی و مرام‌نامه‌ای شکل گرفته باشد، حاصل جمع و تفریق دوستی‌ها، دشمنی‌ها و رفاقت‌ها و نان و نمک خوردن‌ها و پای یک سفره نشستن‌هاست.

وقتی رفیق شفیق شما روزنامه‌ای راه می‌اندازد و برای همکاری با شما تماس می‌گیرد و قاعدتا «دلیل موجهی» برای حضور شما در آن رسانه به دلیل و علل پیشین شما می‌افزاید. در بسیاری موارد، چربش عنصر رفاقت بر عناصر حرفه‌ای و شغلی دیگر، روزنامه‌نگاران را وامی‌دارد تا به همکاری با رسانه‌ای بپردازند که ضرورتا نقاط مشترک فراوانی با مدیرانش ندارند. چه بسا اگر مدیر محترم و سیاسی نشریه اقدام به تاسیس کارخانه می‌کرد هم امثال نگارنده امروزه روز، تولیدکننده پفک نمکی یا تایر لودرهای راهسازی بودیم.

طبیعی است که بسیاری از روزنامه‌نگاران می‌توانند از چنین اتفاقی برائت بجویند و اثبات کنند هرگز حقیقت روزنامه‌نگاری را به مسلخ رفاقت نبرده‌اند و پاس قلم داشته‌اند. اما پرسش این است که با فرض انکار نقش‌آفرینی برای مفهوم رفاقت، آیا رویکرد انتخاب مدیر سیاسی زمین بازی دیگری برای روزنامه‌نگاران می‌آفریند یا نه؟ یک بار دیگر فهرست نام روزنامه‌ها و مدیران مسوول را مرور کنید.

مجوزدهندگان استدلال می‌کنند که صاحبان کرسی سیاست لااقل از حدود و ثغور منافع ملی آگاهند و اجازه نمی‌دهند روزنامه‌هایشان به تریبونی برای مخالفت با اصول مبدل شود. اینکه استدلال آنها تا چه اندازه قرین صحت است و اینکه آیا راه‌حل حفظ منافع ملی در روزنامه‌ها تدوین دقیق ملاک‌های حرفه‌ای و نظام‌نامه‌های صنفی است یا انتخاب اهل سیاست به کنار اما به راستی کدام یک از دولت‌های 30 سال اخیر توانسته است با آغاز این رویکرد مشکلش را با مطبوعات حل کند؟ منافع روزنامه‌نگاران و مردم به کنار، اگر قرار است راه‌حل پیشنهادی دولت‌ها به کار خودشان هم نیاید، پس چه سود از این راه‌حل؟

تجربه نشان داده است که مفهوم «سیاسی» نزد متولیان امور عبارت اخرای مفهوم «حزبی» است. اتفاقا افتخار تمام دولت‌های 30 سال اخیر در حوزه صدور مجوز این بوده که ما به احزاب مخالف اجازه فعالیت مطبوعاتی داده‌ایم. استخوان خردکرده‌ها بسیار دیده‌اند مجوزهایی را که حوالی انتخابات صادر شده‌اند و پس از انتخابات یا به صندوق عدم پیوسته‌ یا نام و نشانی از آنچه قرار بوده باشند، نداشته‌اند. چرا؟ چون انتخابات تمام شده؛ مدیر سیاسی- حزبی اگر بلیتش برده باشد که رفته وزیری، وکیلی چیزی شده و اگر هم سرش بی‌کلاه مانده باشد که مگر عقلش پارسنگ برمی‌دارد روزنامه منتشر کند و کاغذ سیاه کند و چهار سال خرج کند که در دوره بعدی آیا بشود، آیا نشود؟

پدید آمدن الیگارشی‌های حزبی- سیاسی در «باشگاه روزنامه‌داران» اگرچه شاید مطلوب نظر سیاسیون و دولت‌ها باشند، ‌اما پرسشی بزرگ را فراروی اهالی رسانه قرار می‌دهد که در چنین شرایطی در خانه نشستن و ماست خود را خوردن اجر و قرب بیشتری دارد یا «عمله» سیاست شدن و راه را برای طی کردن پله‌های ترقی توسط مدیران مسوول فراهم آوردن؛ مدیرانی که شهدالله از صد نفرشان فقط یک نفر می‌داند تیتر با سوتیتر چه فرقی دارد، کاغذ رول چیست و شرکت توزیع پول می‌گیرد یا پول می‌دهد، تا چه رسد به اینکه بداند فرق گزارش خوب و بد چیست و مصاحبه‌کننده باید چگونه حرف از زیر زبان مصاحبه‌شونده بکشد و روش‌های جذب آگهی برای گردش مالی مناسب در روزنامه کدام است. مدیرانی که فقط می‌دانند فلانی با ما رفیق است و بهمانی رئیس ماست و به همکاران برنخورد و هم‌حزبان را نرنجاند و بگیرید و تا ته‌ش بروید.

سردبیر یکی از روزنامه‌های بزرگ کشور نقل می‌کرد وقتی حوالی ساعت 8 شب، صفحات روزنامه را به اتاق مدیر مسوول تازه منصوب بردم تا امضاهایش را بگیرم و بفرستم چاپخانه، دیدم کتش را تنش کرد و صفحات را داخل کیفش گذاشت و گفت: «الان کار دارم. صبح زنگ بزن دفتر اداره تا بگویم اصلاحات مورد نظرم را برایت بفرستند».

نگارنده حقیر شخصا شاهد بوده است که وقتی آقای مدیر مسوول مطالب یک صفحه از روزنامه را حذف کرد و دستور چاپ بقیه صفحات را صادر کرد، با شنیدن این استدلال که برادر عزیز، اقتضائات چاپ حکم می‌کند حداقل صفحات روزنامه مضربی از عدد 4 باشند و ضمنا تاکنون روزنامه‌ای با تعداد صفحات فرد در تاریخ مطبوعات جهان منتشر نشده، صغیر و کبیر را متهم به توطئه‌سازی کرد و دست آخر هم با تحکم گفت: «شما که حرف حالیتان نمی‌شود. من نمی‌دانم، هر کاری خودتان می‌خواهید بکنید».

مدیران سیاسی شاید بتوانند معتمد نظام باشند و از خطراتی که مطبوعات می‌توانند باعث و بانی‌اش باشند پیشگیری کنند (که البته تجربه نشان داده سیالیت مواضع مدیران در سال‌هایی که از پشت هم می‌آیند، شاید این را هم به محال تبدیل کرده ‌است) اما پاسداشت اصول و مبانی رسانه‌ای با این روش و مطبوعات را ملک طلق صاحبان احزاب کردن هم کوبیدن سر گاو و خمره با هم به دیوار است و نه از تاک نشان می‌گذارد و نه از تاک نشان.

در چنین فضایی توقع استقلال حزبی از روزنامه‌نگاران به شوخی شبیه می‌شود. معنای این توقع، صدور این دستور است که عزیزان روزنامه‌نگار بروند کشکشان را بسابند اگر نمی‌خواهند همان چیزهایی را بنویسند که ما دلمان می‌خواهد. هیچ فرقی نمی‌کند مدیرمسوول روزنامه شما به کدام جناح یا حزبی تعلق داشته باشد. به هر حال شما با انتخاب هر روزنامه‌ای تصمیمتان را گرفته‌اید؛ «رسانه پیام است».

راه‌حلی که بعضی روزنامه‌نگاران در این سال‌ها اتخاذ کرده‌اند این است: «درست که رسانه پیام است و صاحب رسانه مدافع منافع حزب. اما ما کار خودمان را می‌کنیم و چیزهایی را می‌نویسیم که به آن اعتقاد داریم. چرایی این اتفاق روشن است. آنها راه دیگری برای ادامه حیات شغلی و تعهد به وظایف حرفه‌ای‌شان ندارند. اما آیا «مردم» این استدلال را می‌پذیرند؟ کسی نمی‌داند.
فرض کنید یکی از رسانه‌های متعلق به یکی از دولت‌ها یا حزب‌ها به این حقیر اجازه دهد در ستونی هر روز نقدهای تندی علیه مواضع دولت یا حزب بنویسد. مساله حل می‌شود؟ بعید می‌دانم. اینجاست که اسطوره «سوپاپ اطمینان» دوباره رخ‌نمایی می‌کند و نویسنده را متهم به این اتهام که ساخت و پاخت کرده‌ای و پول ناسزاهایت را پیش پیش گرفته‌ای. وقتی رسانه مستقلی نباشد، روزنامه‌نگاری مستقل چه معنایی دارد؟
اینجاست که مفهوم «مردم» ادامه فعالیت روزنامه‌نگار را دشوارتر می‌کند. اما به راستی «مردم» یعنی چه؟

روزنامه‌نگاران و مردم

در شرایط حاد سیاسی قاعدتا مردم به دنبال خواندن مطالبی‌ هستند که زیر و بم‌های آن اتفاق یا بحران را برایشان آشکار کند. در چنین شرایطی خبر «شش قلو زاییدن بانوی بویراحمدی» یا حتی «فرو افتادن یکی از ستون‌های چهلستون» هم دلی از کسی نمی‌برد؛ مگر اینکه بانوی بویراحمدی یا چهل‌ستون خواسته یا ناخواسته ربطی به آن رخداد خاص سیاسی داشته باشند. تا اینجای کار تقریبا در همه کشورها یکسان است؛ جایگاه موضوع در سرنوشت مردم یا درجه سیاسی بودن مردم آن کشور، میزان اهمیت یافتن اخباری از این دست را تعیین می‌کند. در کشور ما اما موضوع اندکی متفاوت است. به همین خاطر این پرسش اهمیت دوچندان پیدا می‌کند که «تا چه اندازه باید به خواست مردم از روزنامه‌نگار توجه کرد؟». بگذارید یک بحث مقدماتی داشته باشیم. مردم یعنی چه؟ مردم چه کسانی‌ هستند؟ چه ویژگی‌هایی دارند چه کسانی جزو مردم محسوب می‌شوند؟ آیا «من» هم مردم محسوب می‌شوم؟ نظر مردم را چگونه باید دریافت کرد؟ آیا روزنامه‌ها باید هر شب برای زدن تیترهایشان رفراندوم برگزار کنند؟ اگر نظر مردم یک شهر با شهر دیگر یا محله با محله‌ای دیگر تفاوت داشت چه باید کرد؟ این گره تقریبا ناگشودنی است. اتفاقا از همین جاست که روزنامه‌نگاران مجبور می‌شوند تنها ملاک علاقه‌مندی مردم به رسانه را «تیراژ» یا بهتر بگوییم تیراژ واقعی یا فروش فرض کنند. اما این فرض تا چه اندازه قرین صحت است؟ شاید بتوان اما و اگری بر آن وارد کرد.

اولا در کشور ما فروش یا تیراژ به عوامل فوق‌العاده متنوعی بستگی دارد. یکی از مهم‌ترین آنها هم نسبت شما و رسانه‌تان با دولت است. اما اگر فرضا این نسبت هم تاثیری روی تیراژ شما نداشته باشد، گرفتاری‌های ناشی از عدم وجود فضای رقابت واقعی هم در مقام تولید نشریه و هم در مقام انتشار و توزیع و تبلیغ آن - پیش‌فرض مورد نظر ما را برای تحلیل دچار آسیب می‌کند.

ثانیا عدم وجود نظام بازخورد در رسانه‌های مکتوب ما، راه را برای هر گونه نظرسنجی جامع سد می‌کند. تقریبا هیچ‌کدام از روزنامه‌نگاران نمی‌دانند مردم (با تمام ابهامی که در این واژه نهفته) از چه مطالبی خوششان می‌آید یا چرا نشریه آنها را می‌خرند. همین جا می‌توان به کمیته اهدای جوایز نوبل پیشنهاد داد تا سال آینده جایزه‌ای اعطا کند به اندیشمندی که بتواند پاسخ دهد در طول انتشار مشهورترین روزنامه کشور چند درصد از مخاطبان روزنامه، آن را برای مطالبش می‌خرند و چند درصد از آنها به خاطر صفحات نیازمندی‌ها که هر روز همراه روزنامه توزیع می‌شود؟

فی‌الجمله می‌توان ادعا کرد مردم ما و احتمالا مردم سراسر گیتی، از روزنامه‌نگاران توقع نقد دولت یا قدرت دارند. کمتر پیش می‌آید آنها از نوشته‌ای که نوک پیکان نقدش را به سمت آنان نشانه رفته باشد خوششان بیاید. سال‌ها قبل از انقلاب کتاب «خلقیات ما ایرانیان» مرحوم محمدعلی جمالزاده با مشکلات فراوانی برای انتشار روبه‌رو شد. مطالب این کتاب مشکل چندانی برای حاکمان وقت ایجاد نکرده بود اما انگار ناخودآگاه جمعی ما ایرانیان نمی‌خواست اجازه دهد تا جمالزاده آینه‌ای در برابرمان بگذارد و ما را با پیچ و خم‌های وجودمان آشنا کند.

کافی‌ا‌ست یک بار پیام‌های ضبط شده روی «انسرینگ» روزنامه‌ها را گوش کنید. تقریبا تمام پیام‌ها حاوی تعریف و تمجید از نوشته‌هایی هستند که در نقد دولتمردان نگاشته شده‌اند. در مورد مطالبی که به نقد رفتارهای مردمی پرداخته‌اند تنها با تعابیری از این دست مواجه می‌شوید که «اخوی! تو که عرضه و جربزه نداری بگویی اصل مشکل از کجاست، چرا این مردم مظلوم را متهم می‌کنی» (ممیزی و ویرایش جمله مذکور تا حدی که آماده انتشار در این مطلب باشد به عهده نگارنده بوده است).

یک مثال جامعه‌شناسانه تا حدی راهگشاست. حداقل یک بار حضور در تاکسی یا یک مهمانی فامیلی کافی‌ است تا شما را با جملاتی از این دست مواجه کند که: «خلایق هر چه لایق»؛ «هر چه می‌کشیم از خودمان است»؛ «لیاقت مردم بیش از این نیست»؛ «این مردم فلانند»؛ «این مردم بهمانند». کاملا واضح است که هر کدام از این عبارات بخشی از «حقیقت» را در خود نهفته باشند. اما تا به حال شده است که «درجا» از گوینده بپرسید «آیا شما هم جزو مردم محسوب می‌شوید یا نه؟». نگارنده شخصا با مواردی جالب توجه مواجه شده است که گوینده این تعابیر با تیزهوشی تمام، پیش از آنکه کلامش را آغاز کند می‌گوید:‌ «بلانسبت شما، خانواده‌تان، فامیل محترم، صبیه محترمه، عمه مکرمه، خانوم والده، اقوام نسبی و سببی، دوستان و آشنایان» و چنان دژ فولادینی گرداگرد این حصن حصین می‌کشد که مبادا به مخاطب محترم «بر بخورد». اما با کمی دقت می‌توان متوجه شد که دایره‌ای به این عظمت، تقریبا تمام مردم را در خود جای می‌دهد و اساسا موضوع بحث در این صورت سالبه به انتفاع موضوع خواهد شد؛ چرا که مردمی بیرون از این دایره وجود نخواهند داشت.

تمام این توصیف‌ها و ویژگی‌ها تا زمانی که شما در خانه نشسته‌اید و نان و ماستتان را نوش جان می‌کنید، صرفا می‌توانند موضوع پژوهش‌های مردم‌‌شناسانه باشند. اما به محض اینکه پا به عالم روزنامه‌نگاری می‌گذارید، همان گونه که باید نسبتتان با قدرت، سیاست و احزاب را روشن کنید، ‌مجبورید تکلیفتان را با مردم هم یکسره کنید.

تاکید مدام بر خواست مردم و اراده مردم و مطالبات مردم در قاموس سیاستمداران کشورها، بیشتر از آنکه راهکاری برای حل مشکلات جاری باشد، تلاشی برای اخذ تایید از صاحبان رای و تثبیت موقعیت و جایگاه به دست آمده است. دولت‌های سایه و اپوزیسیون هم در عرصه سیاست بیشتر از آنکه برای به کرسی نشاندن نقدهایشان به استدلال و کار کارشناسی متوسل شوند، پای مردم را وسط می‌کشند و شعار «مردم، مردم» را با فونت 800 روی پرچم‌هایشان طلاکوبی می‌کنند تا ورق را برگردانند و دوباره بر سر کار قبلی بازگردند.

اما تکلیف روزنامه‌نگاران چیست؟ آیا قرار است آنها هم هر چیزی را که مردم تایید می‌کنند بپذیرند و ترویج دهند؟ اتفاقا اهالی سیاست وقتی شعار مردمی بودن سر می‌دهند (تا به حال شنیده‌اید سیاستمداری در هیچ کشوری ادعای غیر مردمی بودن داشته باشد؟) می‌دانند چه می‌کنند. اما روزنامه‌نگاران هم در پی همان اهدافند که سیاستمداران؟

روزنامه‌ها هم مانند دولت مشروعیت خود را از مردم می‌گیرند. دلیل این اتفاق هم بیش از هر چیز دیگری اقتصادی است. وقتی مردم روزنامه شما را نخرند، مجبورید برای انتشارش با نهادی، وزارتخانه‌ای، شرکتی، جایی قرار داد ببندید و این آغاز همان اتفاقی است که هنگام روزنامه‌نگار شدن تصمیم داشته‌اید با آن مبارزه کنید.

وقتی چنین اتفاقی می‌افتد روزنامه‌هایی که داعیه استقلال دارند و نمی‌خواهند مهر حزب یا سیاستمداری را بر پیشانی داشته باشند مجبورند از طرف دیگر دیوار بیفتند و «پوپولیست» شوند. گمان نمی‌کنم روزنامه‌نگاران حقیقت‌گرا، فرق چندانی میان حامی قدرت بودن و پوپولیست بودن قائل شوند. در حوزه منطق اقتصادی به هر حال دخل و خرج واقعی از طریق فروش روزنامه صد البته به اخذ هزینه‌های انتشار روزنامه از دولت و نهادهای مردمی و از جیب بیت‌المال رجحان دارد اما متاسفانه بعد اقتصادی فقط یکی از ابعاد مهم در انتشار روزنامه است. اگر قرار باشد روزنامه‌ها فقط حرف مردم را بزنند که چه نیازی به وجودشان؟ تاکسی که رسانه کارآمدتری است. اگر قرار باشد ما صرفا تکرارکننده همان سخنانی باشیم که در مهمانی‌ها می‌شنویم و بعد هم مردم روزنامه‌مان را بخرند چون حرف دلشان را زده‌ایم، چرا سراغ یک کسب و کار آبرومندتر نرویم. روزنامه‌ها قرار است «چیزی» به دانش مردم بیفزایند و هر روز پنجره‌ای نو پیش چشم آنها بگشایند. پدید آمدن مفهومی به نام «تحلیل» دقیقا ناشی از همین خلئیی است که مردم در ارتباط برقرار کردن میان وقایع منفصل دارند؛ روزنامه‌نگاران قرار است نخبگانی باشند که حلقه‌های مفقوده را می‌یابند وگرنه کیست که نداند میمون‌ها با آدم‌ها تفاوت بنیادی دارند؟!

روزنامه‌نگاری کنشی از بنیاد سیاسی است و به همین دلیل دست به گریبان با پارادوکس‌هایی پرشمار. هیچ آزمون فیصله‌بخشی برای قضاوت در این باره که کدام روزنامه‌ها روزنامه‌ترند یا کدامشان به اهدافشان نزدیک‌ترند وجود ندارد. تا پایان تاریخ هم هرگز نخواهیم دریافت که سردبیر که در صحنه مطبوعات ماند خدمتگزارتر بود یا دهخدایی که روزنامه‌نگاری را رها کرد و دست به کار تدوین لغت‌نامه شد. آنها که روزنامه‌نگاری را امر صنفی و شغلی می‌دانند تا آخر عمر همتایان سیاسی‌شان را متهم می‌کنند که نان آنها را آجر کرده‌ و باعث تعطیلی روزنامه‌ها و بیکار شدنشان شده‌اند و روزنامه‌نگاران سیاسی هم تا همیشه لبخند خواهند زد که اگر دنبال آب باریکه و چندر غاز اول ما بودید پس چر اصلا این شغل را انتخاب کردید. تکمیل پروسه تبدیل مفهوم سیاست به مدیریت در جهان جدید هم احتمالا معنا و مفهوم جدیدی به روزنامه‌نگاری و انتقاد خواهد بخشید و کفه را به سمت کسانی که خیلی اهل چون و چرا نیستند و ترجیح می‌دهند هشت صبح در دفتر روزنامه حاضر باشند و چهار بعدازظهر به خانه برگردند و از دو روز مرخصی استحقاقی‌شان «به نحو احسن» استفاده کنند، سنگین‌تر و البته چرب‌تر خواهد کرد.

امروز و آینده روزنامه‌نگاری در کشور ما هر چه باشد و بخواهیم یا نخواهیم باید به پرسش‌های موجود در این عرصه پاسخ دهیم. این بار اتفاقا بر خلاف تجربه‌های موجود در سال‌های اخیر مفهوم سیاست‌ورزی با مفهوم قدرت یکی فرض شده است. سیاستمداران به این نتیجه رسیده‌اند که تنها راه سیاست‌ورزی، چه اصلاح‌طلبانه و چه اصول‌گرایانه، حضور در قدرت است و دیگر هیچ؛ انگار که هیچ درکی از سیاست‌ورزی بیرون از قدرت در میان اهالی این «صنف» وجود ندارد. اکثریت قریب به اتفاق کسانی هم که مدعی‌اند به ایده‌های جدید دست یافته‌اند و قصد «کار فرهنگی» دارند و گوشه گزیده‌اند و ردای نقد قدرت به تن کرده‌اند و سیاست‌ورزی بیرون از قدرت پیشه کرده‌اند، در واقع منتظرند تا دری به تخته بخورد و شرایط فراهم شود و پاشنه گیوه را ور بکشند و برگردند سر کارهای قبلی و فرهنگ بیچاره را به حال خودش رها کنند.

روزنامه‌نگاران که هیچ، روشنفکران و کارشناسان «ستون‌نویس» هم که در اتاق‌هایشان می‌اندیشند و قرار است حاصل تاملاتشان در جریده‌ای منتشر شود و دردی از ملتی یا دولتی دوا کند، چاره‌ای ندارند جز اینکه دل به سودای همان روزنامه‌های سیاسی (بخوانید در پی کسب قدرت) بسپارند و منتظر بمانند تا متولیانش به قدرت بازگردند و بعد از آن بروند سراغ روزنامه دیگری که از بد حادثه با قدرت فاصله گرفته و به اصطلاح «روزنامه‌تر» است. اصرار بر روزنامه‌نگاری مستقل، نتیجه‌ای جز انزوا و خانه‌نشینی به همراه نخواهد داشت که گویا دست همه ما در یک کاسه است و نوشته‌هایی از این دست هم بهتر است در خفا زمزمه شوند تا اینکه با تیراژهای بالا منتشر شوند (یقین دارم بخش عظیمی از همکاران و دوستان عزیز سیاسی و مطبوعاتی نگارنده از خواندن این سطور آزرده خاطر خواهند شد. پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم اما چه باید کرد که بی‌توجهی به پرسش‌های این نوشته برای حفظ اعتبار و آبرو میان همکاران، افتادن به همان راهی است که قرار است این نوشته تلنگری برای فرار از آن باشد).

زمانی آلن بدیوی فیلسوف که چند سالی است ایرانیان با آرا و افکار رادیکالش در عرصه سیاست آشنا شده‌اند هشدار داده بود که اگرچه مرز میان فلسفه و سیاست، باریک‌تر از موست؛ اما یکی از مهم‌ترین اولویت‌های فیلسوفان، حفاظت و پاسداری از همین تار موست. روزنامه‌نگاران حق دارند به دنبال وزارت و وکالت و ریاست جمهوری باشند یا حتی شاید حق داشته باشند برای وزارت و وکالت و ریاست جمهوری دیگران تلاش کنند اما توصیه به انتخاب وزیر و وکیل محبوب بر اساس مرام‌نامه و مانیفیستی که به آن اعتقاد داریم یک چیز است و تلاش سیاسی برای به قدرت رسیدن کسانی که به ما نزدیک‌ترند (و احتمال بهره‌برداری ما از رانت‌های احتمالی موجود در حوالی‌شان بیشتر) چیزی دیگر.

اصالت دادن به «گزاره»ای که بر اساس آن روزنامه را تاسیس کرده‌ایم و به خاطرش قلم می‌زنیم و کاغذ سیاه می‌کنیم یک چیز است و بازی کردن با تمام اصل‌ها و گزاره‌ها برای اینکه یکی از صندلی به زیر بیاید و دیگری به صندلی نصب شود و از این روش شوالیه شدن و نشان افتخار گرفتن و در دل مردم جا باز کردن چیز دیگر.

غلتیدن به دامان رانت‌خواری دولتی همان اندازه برای روزنامه‌نگاری آفت است که اقتدا به پوپولیسم مردمی. تولید روزنامه‌های مستقل که اصالت را به روزنامه‌نگاری می‌دهند و بر مبنای چهارچوب‌های فکری مشخص منتشر می‌شوند و هر کدامشان گروهی از مردم را نمایندگی می‌کنند، و بر مبنای مدیریت شایسته و مناسبات سالم اقتصادی دخل و خرج می‌کنند، هم به سود مردم است، هم به نفع روزنامه‌نگاران و هم در درازمدت به سود دولت‌ها. اما دقیقا به دلیل همین پارادوکس‌های مندرج در متن، آویختن این زنگ به گردن هیولای روزنامه‌های در پی قدرت روزنامه‌نگاران و مدیر مسؤولان و مجلس و دولتی می‌طلبد که یک بار از منافع آنی‌شان گذر کنند و نگاهی به آینده بیندازند.

 
 

ارسال مطلب به:

Cloob del.icio.us  Digg Socializer  
 

 

 

 رسانه‌های جمعی | رسانه‌های اجتماعی | رسانه‌های دیجیتال | رسانه‌های شخصی | روزنامه‌نگاری | علوم ارتباطات | زندگی رسانه‌ای | تبلیغات | سازمان‌های رسانه‌ای | رویدادها

صفحه اول |
راهنمای روزنامه‌نگاران | راهنمای دانشگاه و آموزش | رسانه‌های اجتماعی | برچسب‌ها | پیوندها | نقشه ‌سایت | تبلیغات | درباره ما | RSS

 
 
صفحه اول
رسانه‌های جمعی
رسانه‌های دیجیتال
رسانه‌های شخصی
رسانه‌های اجتماعی
سازمان‌های رسانه‌ای
رویدادهای رسانه‌ای
زندگی رسانه‌ای
علوم ارتباطات
روزنامه‌نگاری
تبلیغات
 
خبرنامه

با وارد کردن ایمیل و مشترک شدن در خبرنامه، مطالب روزانه ارسال می‌شود

 

 

 

 
info-at-medianews.ir Feed Google Plus Twitter Facebook FriendFeed