پژمان موسوي - فارغ از اينكه كدام طرف اين ماجرا، نقش بيشتري را در رواج يادداشت شفاهي دارند،آنچه مهم و قابل تامل به نظر ميرسد، كمرنگ شدن و حذف شدن يادداشتهاي تحليلي و خواندني در مطبوعات است؛ يادداشتهايي كه هم روان هستند و هم دربرگيرنده تمام اصول يك يادداشت خوب. يادداشتهايي كه مخاطب پس از خواندن آن لذت يك يادداشت خوب را درك ميكند و سر ذوق ميآيد دقيقا مشخص نيست سنت «يادداشت شفاهي» از چه زماني وارد سپهر رسانهيي و روزنامهنگاري ايران شد همچنان كه مشخص نيست چرا اين سنت با وجود همه كاستيها و ضعفهايي كه دارد، اين همه سال ماندگار شده است و هنوز هم ميل به گستردهتر شدن دارد. البته اين دومي ريشههايي دارد و خاستگاههايي كه اين مقال در پي يافتن برخي از مهمترين آنها براي پي بردن به راز ماندگاري اين سنت به واقع غلط مطبوعاتي است. هر يادداشت مطبوعاتي اعم از سرمقاله يا يادداشتهاي ديگري كه عموما سوژههاي روز را مورد بررسي و ارزيابي قرار ميدهند، لاجرم محتوايي دارند كه بازتابدهنده افكار و عقايد نويسندگان آن و روزنامه انتشاردهنده آن هستند. اين محتوا بسته به نوع سليقه و انديشههاي مخاطبان آن يادداشت ميتواند مورد توجه قرار گرفته، ديده شده و خوانده شود يا حتي نشود و با اقبال كم خوانندگان روبهرو شود اما همين يادداشت «فرمي» دارد كه نه تنها در ديده شدن كه در تاثيرگذار بودن آن يادداشت، چنان تاثير خارقالعادهيي دارد كه نه تنها هم انديشان با محتواي آن كه گاه حتي منتقدان آن محتوا را هم به تحسين واداشته و آنها را به خواندن آن يادداشت تا به انتها مجاب ميكند. واقعيت اين است «فرم» ميتواند در كنار «محتوا» چنان معجوني بسازد كه ماحصلش ارائه ستونهايي جذاب به مخاطباني باشد كه به هر حال تصميم گرفتهاند روزنامه بخوانند و از تحريريه روزنامه موردنظرشان، انتظار ارائه بهترينها را دارند؛ بهترينهايي كه يكي از مهمترين اجزاي آن، يادداشتهاي نويسندگان و تحليلگران روزنامههاي موردنظر است. قضاوت نميتوان كرد اما به نظر ميرسد روزنامههاي ما حداقل در بخش يادداشت و تحليل، نه يك قدم كه چندين قدم از خواستهاي مخاطب ايراني روزنامه خوان عقب است و به دلايلي كه ذكرش خواهد رفت، مدتهاست يادداشتهاي جدي و ساختارمند تحليلي درباره وقايع ريز و درشت اطراف، ديگر كمتر جايي در مطبوعات دارد و جايش را چيزي پر كرده كه بهشدت سطحي، نازل، خشك و بيروح و البته بيكيفيت است.
«يادداشت؟ نه عزيزم اين روزا خيلي درگيرم ولي ميتونم تلفني چند دقيقهيي در خدمتت باشم، تو هم صحبتهاي منو پياده و تنظيم كن»...
اين ديالوگ آشناي آن طرف خط براي بسياري از روزنامهنگاران و خبرنگاران ايراني است؛ فرقي هم نميكند آن طرف خط يك بازيگر نام آشنا باشد، يك هنرمند يا نقاش شهير يا فلان فيلسوف و نظريهپرداز اجتماعي. جملگيشان «وقت» و «حوصله» نوشتن يادداشت ندارند و ترجيح ميدهند راحتترين كار ممكن را انجام دهند: چند دقيقه پشت تلفن حرف بزنند و خلاص. هم نام و حضورشان در مطبوعات حفظ ميشود و هم به خود زحمتي ندادهاند و يكي، دو ساعت از وقت خود را براي كار ديگري كه معلوم نيست چيست، ذخيره كردهاند. البته اين يك حكم كلي نيست و بيشك بسياري از فعالان سياسي و اجتماعي و فرهنگي، هنوز هم بر تك تك كلماتي كه از قول آنها قرار است منتشر شود حساس هستند و ترجيح ميدهند تا به واقع وقت بگذارند و يادداشت بنويسند و گپ و گفت را به نام يادداشت به خورد مخاطب ندهند اما سخن در اينجا با اكثريتي است كه از اين مرحله عبور كردهاند و اصولا وقت و حوصلهشان اجازه نميدهد كمي درباره يادداشتي كه قرار است به نامشان منتشر شود، فكر كنند. اينان در واقع با بيان ديالوگ فوق، خبرنگار را در موقعيتي ميگذارند كه يا بايد از قيد درج يادداشتشان بگذرند يا اينكه اين كار را تلفني انجام دهند و از آنجايي كه ميدانند براي روزنامهها حضور آنها عموما «تحت هر شرايطي» است و خبرنگاران هم عموما زير بار حرف آنها خواهند رفت، اين روند را بارها و بارها ادامه ميدهند و انتقادي را هم از اين بابت به خود وارد نميدانند.
طرف ديگر اين ماجرا هم روزنامهنگاران و خبرنگاران هستند؛ به اينها اضافه كنيد دبيران و سردبيران و مديران مطبوعاتي را. بيشك در كنار يادداشتنويساني كه«شفاهينويس» شدهاند، بايد از روزنامهنگاراني ياد كرد كه «شفاهي بگير» شدهاند و بيتوجه به استانداردهاي كار حرفهيي روزنامهنگاري، هر چيزي را تحت هر شرايطي به نام يادداشت به مخاطبانشان عرضه ميكنند. اينان براي حضور چهرهها در صفحههاي تحت مسووليتشان، به هر قيمتي هم كه شده، هر روز تلاش ميكنند تا يك يا چند چهره را در صفحاتشان «بچپانند» و نقل قولهاي شفاهي آنها را هم به نام يادداشت به مخاطبانشان عرضه كنند. ممكن است بخشي از انتقاد به سردبيران و مديراني باشد كه آنها هم براي حضور چهرهها در روزنامهشان، چشم را بر اين خطاي فاحش حرفهيي ميبندند و يادداشتهايي سطحي را به نام يادداشت روز، يادداشت و حتي سرمقاله همه روزه به چاپ ميرسانند اما انتقاد اصلي در اينجا به بدنه جامعه روزنامهنگاري برميگردد كه چرا حاضرند به هر قيمت، زيربار حرف غيرحرفهيي و غيراصولي چهرهها بروند و مهمتر از آن اينكه چرا خودشان به آنها اصرار ميكنند كه از آنها يادداشت شفاهي گرفته و آن را تحت نام يادداشت به مخاطبانشان عرضه كنند؟ يك زماني است كه بحث
نظرخواهي از اصحاب فرهنگ و هنر و انديشه است كه در آن به هيچ روي ارتباط تلفني و نظرخواهي تلفني نه تنها اشكالي ندارد كه ضرورت كار هم هست ولي يك زماني است كه ستونهاي مهم روزنامه را به نام يادداشت در اختيار گزينگويههاي چهرهها ميگذاريم و به نام تحليل، توصيف را به خورد مخاطب ميدهيم. نتيجه كار هم ميشود يادداشتي خشك و بيروح كه نه سر دارد و نه ته و غايت كار هم ميشود رويگرداني مخاطب از روزنامه يا صفحهيي كه اصول كار خود را بر پايه «شفاهي كاري» قرار داده است.
فارغ از اينكه كدام طرف اين ماجرا، نقش بيشتري را در رواج يادداشت شفاهي دارند و كدام دسته به تداوم آن دامن ميزنند، آنچه مهم و قابل تامل به نظر ميرسد، كمرنگ شدن و حذف شدن يادداشتهاي تحليلي و خواندني در مطبوعات است؛ يادداشتهايي كه هم روان هستند و هم دربرگيرنده تمام اصول يك يادداشت خوب. يادداشتهايي كه مقدمهيي دارند، طرح موضوعي و موخره و نتيجهگيرياي. يادداشتهايي كه مخاطب پس از خواندن آن لذت يك يادداشت خوب را درك ميكند و سر ذوق ميآيد. گاهي دلمان تنگ ميشود براي يادداشتهاي خوب مطبوعاتي. چارهيي بايد...
منبع: روزنامه اعتماد